دیده باشی ز کودکان صغیر


شود این یک وزیر و آن یک سفیر

حکمرانی شاه بر اورنگ


هست تخمین ساعتیش درنگ

از چه آن سلطنت مجازی شد


نام آن پادشاه بازی شد

زانکه نسبت بعمر آن کودک


فی المثل آنزمان بود صد یک

پس بر این کن قیاس سالی صد


سلطنت را ز مدت بیحد

کایدت بیش از نعیم جحیم


بر سر آن نمای این تقسیم

لیک عمر ابد که در پیش است


هرچه گوئیش بیش از آن بیش است

گر کنی عمر صد هزار ای عام


بشماری زیاد تیش مدام

روز و شب کوشی و همه مه و سال


خود شمارش تصوریست محال

عمرت ای خواجه هست چند ایام


و آنچه داری بپیش بی انجام

بی نهایت چه و نهایت دار


گرچه او هست صد هزار هزار

زانچه پیش است نیست عشر عشیر


عمر دنیا ز خواب کمتر گیر

پس چو بیحد بقبر باید خفت


نتوان شاه بازیش هم گفت

در جهان هرچه خیر و شر بینی


همه چون باد درگذر بینی